سوختن قصه شمع است ولی قسمت ماست شاید این قصه تنهایی ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری
درباره من
ز من مپرس کی ام یا کجا دیار من است
زشهر عشقم و دیوانگی شعارمن است
منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح
همیشه سوی رهت چشم انتظارمن است
چوبرکه از دل صافم فروغ عشق بجوی
اگرچه آیت غم چهر پرشیارمن است
مرابه صحبت بیگانگان مده نسبت
که من عقابم و مردار کی شکارمن است؟
دریغ سوختم از هجر و بازمرد حسود
درین خیال که دلدار در کنارمن است
درخت تشنه ام و رسته پیش برکه ی آب
چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است
به شعله ای که فروزد به رهگذار نسیم
نشانی از دل پرسوز بی قرار من است
چوآتشی که گذارد به جای خاکستر
زعشق؛ این دل افسرده یادگار من است
ادامه...
عشق....!
خودش یه درد سره این عشق!
سلام خانومی! قشنگ بود.
منو که یادت نرفته (-: