دلسرد
قصه ام دیگر زنگارگرفت
بانفس های شبم پیوندی است
پرتوی لغزداگربر لب او
گویدم دل هوس لبخندی است
خیره چشمانش با من گوید
کوچراغی که فروزد دل ما
هرکه افسردبه جان بامن گفت
آتشی کوکه بسوزد دل ما
خشت می افتد ازاین دیوار
رنج بیهوده نگهبانش برد
دست باید نرود سوی کلنگ
سیل اگرآمد آسانش برد
بادنمناک زمان می گذرد
رنگ می ریزد از پیکرما
خانه نقش فساد است به سقف
سرنگون خواهد شد بر سر ما
گاه می لرزد باروی سکوت
غول ها سربه زمین می سایند
پای در پیش مبادا بنهید
چشم ها در ره شب می پایند
تکیه گاهم اگرامشب لرزید
بایدم دست به دیوار گرفت
بانفس های شبم پیوندی است
قصه ام دیگر زنگار گرفت
سهراب سپهری
اول شدم


سلام خوبی ؟ چه خبر !
شعر قشنگی بود منون این تیکه رو خوشم امد
تکیه گاهم اگرامشب لرزید
بایدم دست به دیوار گرفت
به ما میگی جرا خبر نمیدی !!! ها !! الان چرا خبر ندادی اپی !
این جمله پست قبلیته :
آهان راستی آپ میکنی ام که خبر میدی خیلی باحالی ته مرام و معرفت آخر هر چی خوش صفت. از رو گپی گرفتم .حالا خودت چی ؟
شوخی کردم
عزت زیاد
سلام
جون داداش به هیشکی خبر ندادم آپیدم و رفتم حال نداشتم.
سلام
بیاااااااااااا که اپمممممممممممم
سلام نبینم ناخوشی
میدونم از دست ادمهایی مثل من ناراحتی بخاطر اون جریان بازم متاسفم راستی سفرتون چی شد رفتید سوئد
فکر کنم هنوز نرفتید امیدوارم هرجا هستی موفق سربلند باشید
بخدا من اون چیزی که فکرشو میکنی نیستم هرچند دیگه رو من اونطوری که حساب باز میکردی دیگه باز نمیکنی ولی خب اشکال نداره
من دارم کتاب مینویسم قراره تا یکی دو ماه دیکه چاپ بشه وبلاگمم که عوض کردم
دوست داشتی بیا یه سر به من بزن
موفق و پیروز باشید
یکی بود یکی نبود .
نیمه شب بود.ساعت 5دقیقه به یک تنهایی را نشان میداد.کهنه آونگی آویخته از سقف هوا در گذشته و آینده نوسان داشت . ناگهان ساعت یک تنهایی را نواخت . جهان در خواب عدم از پهلویی به پهلوی دیگر غلتید.
دستی قدیمی قلم در جوهر زد وبر مصحفی پنهانی نوشت :
یکی بود یکی نبود ...
................................
آپم ... [گل]
همیشه عاشق اسم فریده بودم.وبلاگت عالی بود.تبریک میگم
سلام
ممنون عزیزم که اومدی راستی شما وب ندارید؟؟؟؟؟؟؟
سلام-جالبند