تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

دود می خیزد ز خلوتگاه من...!!

 

 

 

دود می خیزد زخلوتگاه من

کس خبر کی دارد از ویرانه ام

بادرون سوخته دارم سخن

کی به پایان می رسد افسانه ام

دست از دامان شب برداشتم

تابیاویزم به گیسوی سحر

خویش را از ساحل افکندم در آب

لیک از ژرفای دریا بی خبر

برتن دیوار ها طرح شکست

کس دگر رنگی دراین سامان ندید

چشم میدوزد خیال روز و شب

از درون دل به تصویر امید

تابدین منزل نهادم پای را

ازدرای کاروان بگسسته ام

گرچه می سوزم از این آتش به جان

لیک براین سوختن دل بسته ام

تیرگی پا می کشد از بام ها

صبح می خندد به راه شهر من

دود می خیزد هنوز ازخلوتم

بادرون سوخته دارم سخن 

 

 

 سهراب سپهری 

     (هشت کتاب)

........!!!!!؟؟؟؟؟!!!!

Pix2Pix2Pix.blogspot.com عکس ها و تصاویر متحرک جالب, عکس های عاشقانه,  Farspics.blogspot.com 

 

 

 

 

 

دلسرد

قصه ام دیگر زنگارگرفت

بانفس های شبم پیوندی است

پرتوی لغزداگربر لب او

گویدم دل هوس لبخندی است

خیره چشمانش با من گوید

کوچراغی که فروزد دل ما

هرکه افسردبه جان بامن گفت

آتشی کوکه بسوزد دل ما

خشت می افتد ازاین دیوار

رنج بیهوده نگهبانش برد

دست باید نرود سوی کلنگ

سیل اگرآمد آسانش برد

بادنمناک زمان می گذرد

رنگ می ریزد از پیکرما

خانه نقش فساد است به سقف

سرنگون خواهد شد بر سر ما

گاه می لرزد باروی سکوت

غول ها سربه زمین می سایند

پای در پیش مبادا بنهید

چشم ها در ره شب می پایند

تکیه گاهم اگرامشب لرزید

بایدم دست به دیوار گرفت

بانفس های شبم پیوندی است

قصه ام دیگر زنگار گرفت 

 

 

سهراب سپهری